اقبال لاهوری در بیان شهید مطهری
اقبال لاهوری در بیان شهید مطهری
علامه شهیر، مصلح و مفکّر بزرگ اسلامى، اقبال لاهورى [۱] یا پاکستانى[۲] را قطعاً یک قهرمان اصلاح در جهان اسلام باید به شمار آورد که اندیشه هاى اصلاحىاش از مرز کشور خودش هم گذشت.[۳] [مردی که] واقعاً یک دانشمند ذى قیمت است.[۴] [او] یکى از مفکّرین عالم اسلامى در اعصار اخیر است.[۵] [اینکه] اقبال مرد مفکّرى بوده یعنى از خودش ابتکار داشته [است]. ابتکارهایش مورد توجه است. گو اینکه اطلاعاتش مخصوصا در مسائل اسلامى خیلى وسیع نبوده، ولى انصافا باید تصدیق کرد که مرد صاحب فکرى بوده است.[۶]
اقبال دانشمندی با شور اسلامی
اقبال اهل هندوستان سابق و پاکستان جدید و در یک خاندان مسلمان پرورش یافته است. او تحصیلات جدید را طى کرده و در همان زمان از تحصیلات قدیم فى الجملهاى بهره مند بوده است ولى شور اسلامى را همیشه داشته، برعکس اکثر قریب به اتفاق محصلین ایرانى که یک حالت رنگ پذیرى عجیبى نسبت به فرنگیها دارند.
این مرد تحصیلات عالیهاى در رشته فلسفه داشته و کتابها به زبان انگلیسى نوشته که همان کتابها براى مستشرقین جزء مدارک شمرده مى شود. مرد بسیار باشور و از کسانى بوده است که شمّ اسلامى داشته و از آن حمایت کرده است که تنها اسلام است که مى تواند دنیا را نجات بدهد، با اینکه خودش مرد متجددى بوده و از افکار امروز حداکثر آگاهى را داشته است.[۷]
آشنا با غرب
از جمله مزایاى اقبال این است که فرهنگ غرب را مى شناخته است و با اندیشه هاى فلسفى و اجتماعى غرب آشنایى عمیق داشته تا آنجا که در خود غرب به عنوان مفکّر و یک فیلسوف به شمار آمده است.
اسلام، تنها راه حل
دیگر اینکه با همه آشنایى و شناسایى فرهنگ غرب، غرب را فاقد یک ایدئولوژى جامع انسانى مى دانسته است، برعکس معتقد بوده است که مسلمانان تنها مردمى هستند که از چنین ایدئولوژى برخوردار و بهره مندند. لهذا اقبال در عین دعوت به فراگیرى علوم و فنون غربى، از هرگونه غربگرایى و شیفتگى نسبت به «ایسم» هاى غربى، مسلمانان را برحذر مى داشت.
اقبال مىگوید: «مثالی گرى اروپا هرگز به صورت عامل زندهاى در حیات آن درنیامده، و نتیجه آن پیدایش «من» سرگردانى است که در میان دموکراسیهاى ناسازگار با یکدیگر به جستجوى خود مى پردازد که کار منحصر آنها بهرهکشى از درویشان به سود توانگران است. سخن مرا باور کنید که اروپاى امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است. از طرف دیگر، مسلمانان مالک اندیشه ها و کمال مطلوب هاى نهایى مطلق مبتنى بر وحیى مىباشند که چون از درونىترین ژرفاى زندگى بیان مىشود، به ظاهرى بودن آن رنگ باطنى مى دهند.»
مزیت بر محمد عبده
مزیت دیگر اقبال این است که در ذهن خود درگیریهایى که محمد عبده گرفتار آنها بوده داشته است، یعنى یافتن راه حلى که مسلمانان بدون آنکه پا روى حکم یا اصلى از اصول اسلام بگذارند مشکلات سیاسى و اقتصادى و اجتماعى زمان خود را حل کنند. از این رو درباره مسائلى از قبیل اجتهاد، اجماع و امثال اینها زیاد مى اندیشیده است. اقبال، اجتهاد را موتور حرکت اسلام مى شمارد.[۸]
اسلام و مقتضیات زمان
اقبال از جمله کسانى است که توجه فوق العادهاى به مسئله اسلام و مقتضیات زمان کرده از هر دو جهت؛ یعنى هم متوجه بوده که اصلًا بشریت و تمدن به یک سلسله قوانین ثابت نیاز دارد و بدون آن، ترقى امکان پذیر نیست، و هم توجه داشته است که برخلاف آنچه که بعضى تصور مى کنند اینطور نیست که قوانین اسلام همیشه یکنواخت و یکجور است و در زمانها و مکانهاى مختلف به یک شکل اجرا مىشود. در کتابى که به نام احیاى فکر دینى در اسلام از او منتشر و ترجمه شده است- و کتاب عمیقى است- از اجتهاد به «نیروى محرّکه اسلام» تعبیر مىکند. در نظر او نیروى محرّکه اسلام اجتهاد است.
این، سخن جدیدى نیست. از هزارسال پیش، ما عباراتى به همین معنا و مضمون داریم که علماى اسلام اجتهاد را به عنوان نیروى محرّکه اسلام معرفى کردهاند. مىگوید: اجتماعى که بر چنین تصورى از واقعیت بنا شده باشد، باید در زندگى خود مقولههاى ابدیت و تغییر را با هم سازگار کند.[۹]
اقبال شخصیتی دارای بعد عرفانی و اشراقی
از جمله مزایاى اقبال این است که برخلاف سایر پرورش یافتگان فرهنگ غرب شخصاً معنویتگراست و از بعد روحى عرفانى و اشراقى نیرومندى برخوردار است. از این رو براى عبادت و ذکر و فکر و مراقبه و محاسبهالنفس و بالاخره سیر و سلوک و معنویت و آنچه امروز آن را درونگرایى مىخوانند و احیاناً تخطئه مى نمایند، ارزش فراوان قائل است و از جمله مسائلى که در احیاى فکر دینى طرح مىکند این مسائل است. اقبال احیاى فکر دینى را بدون احیاى معنویت اسلامى بىفایده مىشمارد.[۱۰] [او] یک مشرب عرفانى دارد، به مسائل عرفانى و سیر و سلوک عرفانى و مکاشفات عرفانى سخت معتقد است، آن عرفان را «خودآگاهى باطنى» مى نامد.[۱۱]
مرد اندیشه و عمل
مزیت دیگر او این است که تنها مرد اندیشه نبوده، مرد عمل و مبارزه هم بوده است، عملًا با استعمار درگیرى داشته است. اقبال یکى از پایه گذاران و مؤسسان کشور اسلامى پاکستان است.
شاعری هدفمند
مزیت دیگر اقبال قدرت شاعرى اوست.[۱۲] [اقبال]کسى است که رسالتى در زمینه اسلام براى خودش احساس مىکرده و از هر وسیله خوب و مشروعى براى هدف خودش استفاده کرده است. یکى از وسایلى که از آن استفاده کرده، شعر است.[۱۳] [او] اشعار زیادى گفته است.[۱۴] [او] شاعرى است که فکرى دارد، اندیشه اى دارد، پیامى دارد.[۱۵]
افرادی مثل اقبال لاهورى، شعر را در خدمت هدف خودش قرار داده نه اینکه آن را به عنوان یک هنر هرجا که شد مصرف کند.[۱۶] قدرتى که در خدمت اهداف اسلامى او قرار گرفته است.[۱۷] در شعراى فارسى زبان، بخصوص در عصرهاى متأخّر، از نظر داشتن هدف بدون شک ما شاعرى مثل اقبال نداریم. اگر شعر براى شاعر وسیله باشد براى هدفش، دیگر نظیر ندارد. اقبال آنجا که مىبایست سرود بگوید، سرود مىگفت.[۱۸]
اقبال از نوع شاعرانى است که کواکبى آنها را ستود از قبیل کمیت اسدى و حسّان بن ثابت انصارى و دعبل بن على خُزاعى. سرودهاى انقلابى اقبال که به زبان اردو بوده، به عربى و فارسى ترجمه شده و همچنان اثر حماسه آفرین و هیجان آور خود را حفظ کرده است.[۱۹]
سرود فوق العاده اى را که به عربى ترجمه شده، به اردو گفته است. در سالهاى اخیر آقاى سیّد محمّد على سفیر این سرود را به فارسى ترجمه کرد که در حسینیه ارشاد اجرا مىشد. چقدر عالى بود! من خودم پاى این سرود مکرر گریه کردم و مکرر گریه دیگران را دیدم.[۲۰]
اقبال و محبت اهل بیت علیهم السلام
اقبال با آنکه به طور رسمى مذهب تسنن دارد، به اهل بیت پیغمبر علاقه و ارادتى خاص دارد و به زبان فارسى اشعارى انقلابى و آموزنده در مدح آنها سروده که گمان نمىرود در میان همه شاعران شیعى مذهب فارسى زبان بتوان نظیرى برایش پیدا کرد. به هرحال شعر براى اقبال هدف نبوده، وسیله بوده است، وسیله بیدارى و آگاهى امت مسلمان.[۲۱]
مدّکر
یکى از کارهاى بسیار مفید اقبال لاهورى که خیلى افراد دیگر غافل از آن هستند این است که همیشه کوشش مى کرد شخصیتهاى تاریخ اسلام را بیرون بکشد و عرضه بدارد و مردم را متوجه تاریخ پرافتخار و درخشان خودشان بکند و مى کرد.[۲۲]
فلسفه خودی
اقبال فلسفه اى دارد که آن را «فلسفه خودى» مى نامد. او معتقد است که شرق اسلامى هویّت واقعى خود را که هویّت اسلامى است از دست داده و باید آن را باز یابد. اقبال معتقد است همان طور که فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و یا گم کردن شخصیت مىشود، از خود فاصله مىگیرد و با خود بیگانه مىگردد، غیر خود را به جاى خود مىگیرد و به قول مولانا- که اقبال سخت مرید و شیفته او و تحت تأثیر جاذبه قوى اوست- در زمین دیگران خانه مىسازد و به جاى آنکه کار خود کند کار بیگانه مىکند، جامعه نیز چنین است.
جامعه مانند فرد، روح و شخصیت دارد، مانند فرد احیاناً دچار تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت مى گردد، ایمان به خود را و حس احترام به ذات و کرامت ذات را از دست مى دهد و یکسره سقوط مىکند. هر جامعهاى که ایمان به خویشتن و احترام به کیان ذات و کرامت ذات خویشتن را از دست بدهد محکوم به سقوط است.[۲۳] «فلسفه خودى» یعنى ملتى را به خود مؤمن کردن.
ملتى که خود را باخته است، فکر و ذهن و شخصیت و ایمان به خودش را باخته، اقبال کوشش کرد از راه صحیح همه اینها را به او بازگرداند و از نو هدیه کند.[۲۴] اقبال معتقد است که جامعه اسلامى در حال حاضر در برخورد با تمدن و فرهنگ غربى دچار بیمارى تزلزل شخصیت و از دست دادن هویت شده است. «خود» این جامعه و «خویشتن» اصیل این جامعه و رکن رکین شخصیت این روح جمعى، اسلام و فرهنگ اسلامى است. نخستین کار لازمى که مصلحان باید انجام دهند بازگرداندن ایمان و اعتقاد این جامعه به «خود» واقعى او یعنى فرهنگ و معنویت اسلامى است، و این است «فلسفه خودى».[۲۵]
دارای حق عظیم بر جامعه اسلامی
اقبال در اشعار و مقالات و سخنرانیها و کنفرانسهاى خود همواره کوشش دارد مجدها، عظمتها، فرهنگها، لیاقتها، شایستگیهاى این امت را به یاد او آورد و بار دیگر او را به خودش مؤمن سازد. اینکه اقبال، قهرمانان اسلامى را از لابلاى تاریخ بیرون مى کشد و جلو چشم مسلمانان قرار مى دهد به همین منظور است. از این رو اقبال حق عظیمى بر جامعه اسلامى دارد.
اقبال اندکى مانند سید جمال، و نه در حد او، شعاع اندیشه و فعالیتهاى اصلاحىاش از مرزهاى کشور خودش گذشته و کم و بیش در همه جهان اسلام اثر گذاشته است.
نقص های کار اقبال
نقصى که در کار اقبال است عمده در دو چیز است:
آ) آشنایی سطحی
یکى اینکه با فرهنگ اسلامى عمیقاً آشنا نیست. با اینکه به مفهوم غربى واقعاً یک فیلسوف است، از فلسفه اسلامى چیز درستى نمىداند. اظهار نظرهاى اقبال درباره براهین فلسفى اثبات واجب و درباره علم قبلالایجاد که از مسائل مهم الهیات است و همچنین فلسفه او در باره ختم نبوت- که به جاى آنکه ختم نبوت را اثبات کند، به ختم دیانت منتهى مىشود که خلاف منظور و مدّعاى خود اقبال است- دلیل ناآگاهى اقبال از فلسفه اسلامى است، همچنان که در زمینه سایر علوم و معارف اسلامى نیز مطالعاتش سطحى است. اقبال با آنکه سخت شیفته عرفان است و روحش روح هندى و اشراقى است و بعلاوه سخت مرید مولاناست، عرفان اسلامى را در سطح بالا نمىشناسد و با اندیشه هاى غامض عرفان بیگانه است. [۲۶]
ب) سفر نکردن
نقص دیگر کار اقبال این است که برخلاف سید جمال به کشورهاى اسلامى مسافرت نکرده و از نزدیک شاهد اوضاع جریانها و حرکتها و نهضتها نبوده است و از این رو در ارزیابی هاى خود در باره برخى شخصیتهاى جهان اسلام و برخى حرکتهاى استعمارى در جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش شده است.
اقبال در کتاب احیاى فکر دینى در اسلام نهضت وهابیگرى را در حجاز و جنبش بهائیت را در ایران و قیام آتاتورک را در ترکیه، اصلاحى و اسلامى پنداشته، همچنان که در اشعار خود برخى دیکتاتورهاى چکمه پوش کشورهاى اسلامى را ستوده است. این خطاها بر اقبال مسلمان مصلح مخلص نابخشودنى است.
در عثمانى (ترکیه فعلى) نیز کم و بیش مدعیان اصلاح پدید آمده اند. اقبال در احیاى فکر دینى مکرر نظریات مردى به نام ضیاء شاعر را نقل مى کند، ولى نظریات او آنچنان افراطى است که خود اقبال هم با همه وسعت مشرب، زیر بار همه آنها نمى رود.[۲۷]
منابع:
[۱] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج۱۶، ص۲۷ / ج۲۵،ص۲۴ / ج۲، ص۱۸۴
[۲] همان، ج۱۷، ص۳۴۳
[۳] همان، ج۲۴، ص۵۶
[۴] همان، ج۱۷، ص۳۴۳
[۵] همان، ج۲۱، ص ۱۵۷
[۶] همان، ج۴، ص۳۳۸
[۷] همان، ج۲۱، ص ۱۵۷ و ۱۵۸
[۸] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۹] همان، ج۲۱، ص۲۸۳ و ۲۸۴
[۱۰] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۱۱] همان، ج۴، ص۳۳۸
[۱۲] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۱۳] همان، ج۱۷، ص۳۴۳ و ۳۴۴
[۱۴] همان، ج۲۱، ص ۱۵۸
[۱۵] همان، ج۱۷، ص۱۶۳
[۱۶] همان، ج۲۲، ص۶۳۱
[۱۷] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۱۸] همان، ج۱۷، ص۳۴۳ و ۳۴۴
[۱۹] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۲۰] همان، ج۱۷، ص۳۴۳ و ۳۴۴
[۲۱] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۲۲] همان، ج۲۴، ص۲۲۳ و ۲۲۴
[۲۳] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۲۴] همان، ج۲۴، ص۲۲۳ و ۲۲۴
[۲۵] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
[۲۶] همان، ج۲۴، ص ۵۹
[۲۷] همان، ج۲۴، ص۵۶ تا ۵۹
همچنین ببینید: